بعد از چندین ماه میایی خانه پدری و ابهت سالار خانه و جو مجهول همیشگی اش که حق با چه کسی ست ؟؟ و یا کدامیک دشمن و کدامیک دوست ست ؟؟ تو را در بر میگیرد و پرید زودتر از موعد میشوی ..
به مادرت میگویی : مامی نوار بهداشتی داری ؟؟
و مادرت با آن لحن که مثلا میخواهد به تو فهماند چقدر از احوالات ـ من بی خبری جواب میدهد : اوه هانی ، من چندین سال ـ یائسه شده ام .
پ.ن: همین است . همین حرف هاست و درجا زدن هاست که من را دیر به دیر می کشاند اینجا .
کلن این پستت نچسبید! میتونم حدس بزنم چه حال و احوالی داشتی ولی مجبور نبودی بنویسی
یائسگی... تو هنوز تخمکی داری که چهارده روز دیگه پسش بندازی، یه انسان بالقوه!
(zaq با کمال ارادت پیشنهاد بغل شما را می پذیرد.)
اتفاقا نظرم برعکس مانداناست.
ما قاضی منش بزرگ شدیم ساهاکم.
یاد گرفتیم.
رو تک تک کلماتمون سایه قضاوت سنگینی می کنه.
شک نکن عزیز من.
بنویس.
همین ها رو...اینجا ننویسی کجا پس جاشه.
تو اون خونه؟خونه خودت؟خونه من؟یا زیر یه سقف دیگه که نمی دونی صاحب بهت اجازه میده رو فرشش نماز بخونی یا نه؟
نه...درست اومدی.
بنویس.
هزار عقل و ادب داشتم من ای خواجه
کنون که مست خرابم صلاح بیادبیست
نوشتن در مورد هم آغوشی ها و یا پریود شدن/نشدنت به خودت ربط داره اما گفتن نگفتنی ها دریدن عادت نیست، رها شدن از اسیری ها و بزرگ شدن آدم ها به دانستن و نگفتنه